معینمعین، تا این لحظه: 14 سال و 7 ماه و 29 روز سن داره

باران رحمت الهی زندگي ام البنین و رضا

سالگرد ازدواج

پنجم شهریور سالگرد ازدواج مامان و بابا بوده , آره مامان و بابا سال ٨٣ با هم ازدواج کردن و سال ٨٨ خدا یه فرشته کوچولوی مهربون به اسم معین به ما هدیه داد . سه نفری باهم یه جشن کوچولویی گرفتیم ولی چون معین کوچولو به خاطر مراسم از شیر گرفتن کم حوصله بود همش غر می زد ولی روی هم رفته خوب بود .     اینم عکس سالگرد ازدواج  پیری من و بابات ...
29 شهريور 1390

دكتر رفتن آقا معين

فرشته كوچولوي مامان چند وقته به خودش ميگه آقا معين ، هوا چند روزه سرد شده   معين كوچولو خيلي گرماييه   منم غافل از اينكه هوا سرد شده ، شبها بدون پتو ميخوابوندمش الان يه كم سرماخورده  براي همين ديروز بردمش دكتر ، البته پيش خانوم دكتر ، محمدامين هم سرماخورده بود  اول اون رفت و معين داشت بهش نگاه مي كرد خانوم دكتر گوش هاشو نگاه كرد بعد گلوشو نگاه كرد و وزنش كرد ، معين كاملا دقت مي كرد بعدش نوبت معين شد معين روي پاي من بود و خانوم دكتر گفت بزار گوشتو ببينم معين هم بدون گريه و مخالفت ، گوشش رو نشون داد و گلوشو نشودن داد ، من غافلگير شدم آخه اولين باري بود كه مخالفت نمي كرد و با خوشحالي از مطب خانوم دكتر اومد بيرون و با ...
28 شهريور 1390

مراحل از شیر گرفتن قلب مامان

باورتون نمی شه تو مراحل زندگی نی نی من ،سخت ترین قسمتش همین مرحله بود مرحله اول : تو بجنورد شروع كردم ( عيد فطر ) از صبح حواسش پرت بود و دور من نميومد بعد كه يادش اومد خودم را قايم كردم ولي تا ساعت 5 بعدازظهر كسي نتونست بخوابونش و از بس گريه كرد ، دلم طاقت نياورد و رفتم بهش شير دادم بلافاصله در كمتر از دو دقيقه خوابيد . مرحله دوم : وقتي رسيديم مشهد اولین کاری که کردم مثل مامان درسا ، با تلخ كردن شروع كردم ولي معين اصلا دم به تله نداد و با عصبانيت به من نگاه كرد و همونطوري شروع به خوردن شير كرد ، مرحله سوم : با حواس پرت كردن شروع كردم روزهاي اول بخوبي گذشت ولي شبها خيلي اذيت مي كرد تا اينكه موضوع رو فهميد و شروع به ل...
25 شهريور 1390

حموم كردن فرشته كوچولو

عزيز دلم اصلا از حموم خوشش نمياد راستشو بخواين از آب بازي خوشش مياد ولي با توجه به اينكه ميدونه آخرش بايد سرش خيس بشه اصلا از حموم خوشش نمياد و سرسختي مي كنه هرچي توپ و اسباب بازي مي برم ولي بازم موافقت نمي كنه كه بره حموم اميدوارم به زودي زود از اين خصلت بدش دست بكشه و حموم كردن رو بپذيره ...                                                              &nb...
25 شهريور 1390

تولد نازگل مامان

  عزیز دل مامان؛ تولد دو سالگیت مبارک ، دوستت دارم          تولد گرفتن واسه شما امسال ماجرایی داشت البته بابایی همون روز برات یه بره ناقلا جایزه خرید قرار بود وقتی که از بجنورد بیایم برات تولد بگیریم که وقتی رسیدیم عمه   خانوم و عمو حسن رفتن مسافرت , بعدش قرار بود آخر هفته بیان و اون روز جشن بگیریم              که نیومدن خلاصه هنوز موفق نشدیم برات یه جشن بزرگ بگیریم البته خودمون سه تایی یه جشن کوچیک گرفتیم و شما شمعم فوت کردی   ولی اون جشن تولدی که خودم بخوام نشد. دوستت   دارم یه عا...
20 شهريور 1390

خاطرات ماه مبارک رمضان در سال 90

هنوز معین کوچولوی من شیر میخوره ، وقتی که من و باباش سحر بیدار میشدیم تا سحری بخوریم چند روز اول این شیطون کوچولو هم بیدار می شد و نمیذاشت تا من سحری بخورم و مجبور می شدم تا خوابیده سحری بخورم . کم کم بهتر شد و سحری بیدار نشد . معین خیلی افطاری ها رو دوست داره ، مخصوصا وقتی که همه دور هم هستن . اولین مهمونی که دعوت شدیم خونه آقاجون بود که همه اعضا حسینیه هم بودن تا بعداز مراسم زیارت عاشورا بخونن . اون روز چند تا نی نی کوچولو به اسم مطهره ، رسول ، حسنی هم خونه آقاجون بودن و معین خیلی اونارو دوست داشت و همه اسباب بازیهاشو به اونا می داد تا بازی کنن . یه شب همگی باهم رفتیم پارک پونه ، نزدیک طرقبه و اونجا افطاری کردیم اونجا خیلی خوش گذشت ...
13 شهريور 1390

فرهنگ لغت

دیشب رفته بودیم مغازه سر کوچه ، اونجا معین با مغازه دار که عزیز دلم بهشون عمو می گه ، حرف زد ولی عموی مغازه دار هیچی نفهمید و من براشون ترجمه کرد و کلی عموی مغازه دار خندید ،به پیشنهاد بابایی قرار شد کلمات رو که خیلی قشنگ می گی اینجا ثبت کنم : کوچولو :   لولو                                   خاله :‌لاله                        &nb...
13 شهريور 1390

افطاری مامان

بالاخره موفق شديم افطاری بگیريم همش ، هر زماني رو كه تعيين مي كرديم با يكي ديگه همزمان مي شد بالاخره سوم شهريور ماه افطاري رو گرفتيم خيلي خوب بود شب قبلش با بابا رضا رفتيم خريد و صبح روز پنجشنبه ماماني و آقاجون اومدن و كلي كمك من و معين كردن ظهر هم موقعي كه معين كوچولو رو خوابوندم عمه فاطمه و جواد اومدن ، معينم كه همش منتظر بهونه بود كه نخوابه ، يك ساعت بيشتر نخوابيد كه بيدار شد حسابي جاتون خالي بود ،امين آقا رفته بود خونه شون تا استراحت كنن اما چشمتون روز بد نبيه آقاجون و آقارضا رفته بودن ميوه بخرن كه ماشين بدون بنزين ميشه و اينا مجبور ميشن به امين آقا زنگ بزنن تا نجاتشون بده . بالاخره سفره رو چينديم و  آقاجون ...
13 شهريور 1390

تعطيلات عيد سعيد فطر

    تصميمات مختلفي براي اينكه تعطيلات عيد فطر رو چه جوري بگذرونيم گرفتيم يكي مي گفت بريم تهران ، يكي مي گفت بريم گناباد ، يكي گفت بريم بجنورد ، يكي هم گفت همين مشهد باشيم ، تصميم گرفتيم كه مشهد بمونيم تا اينكه فهميديم ، سامان چشم انتظار ماست و بالاخره قرار شد بريم بجنورد ، حسابي جاتون خالي بود چهارشنبه ساعت 4 صبح بيدار شديم و ساعت 5 صبح راه افتاديم به سمت بجنورد معين كوچولو خواب بود و ساعت 7 بيدار شد همش مي گفت تجا مي ريم يعني كجا مي ريم و ما هم براش توضيح مي داديم كه مي ريم پيش سامان تا اينكه بالاخره رسيدم بجنورد و بعداظهر رفتيم بازار و خيلي خوب بود ، شب اول معين خيلي موقع خواب اذيت كرد و انتظار داشت عمو حسينش كه تازه ا...
12 شهريور 1390
1